هوا سرد بود. برف آرام آرام می بارید...
دخترک داد میزد : گل بدم خانم گل آقا گل بدم؟
دخترکی که همراه مادرش بود گفت: مامان واسم یک گل میخری؟
و مادرش با مهربانی جواب داد:
نه عزیزم بریم جلوتر برات کتاب داستان دختر کبریت فروش را میگیرم...
:: موضوعات مرتبط:
عشق ,
,
:: برچسبها:
غم ,
عشق ,
فقر ,
بی اعتنایی ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6